عروسی عمو

سلام خیلی وقت بود که وقت نکرده بودم به وبلاگ پسرم یه سروسامانی ببخشم اما حالا بعد از غیبت های طولانی من وپسرم برگشتیم که دوباره بنویسیم انشالله دیگه از این غیبت ها نداشته باشیم البته نبودن ما هم علت نبوده آخر ماه رمضان یعنی روز عید فطر من وپارسا به همراه بابا مهدی رفتیم تهران خونه آقاجون  که برای عروسی عمو محمد که23مرداد بود آماده بشیم ویه کمی هم کمک دست اقاجون و مامان سیما باشیم البته با شیطنتهای پارسا کار همه ما چند برابر شده بود بابا مهدی هم چند روزی پیش ما بود ولی به دلیل کم بودن مرخصی ما را اونجا گذاشت ویرگشت که بره سر کار من و پارساحدود 3هفته اونجا بودیم که بابا مهدی هم19 مرداد اومد تهران پیش ما به من وپارسا که خیلی خوش گذشت پارسا که همش دنبال عمو وآقاجون بیرون میرفت وحسابی شادشاد بود چند تا عکس هم از عروسی گرفتم اما شب عروسی پارسا خییییییییییییلی اذیت کرد ومن وبابا مهدی خیلی از مراسم عروسی چیزی متوجه نشدیم چه میشه کرد بچه است دیگه انشااله سالم وسلامت باشه شیطنت هم کنه من و باباش هم وظیفه داریم که ازش مراقبت کنیم                چندروز قبل از عروسی پارسا به همراه عمو کارت ها را پخش میکردند